شیون کردن. گریه و زاری کردن، به عجز و زاری التماس کردن. (یادداشت مؤلف) ، نوحه سرائی کردن. بر مرده گریستن. زبان گرفتن بر مرده. (یادداشت مؤلف). در تمام معانی رجوع به ندبه شود
شیون کردن. گریه و زاری کردن، به عجز و زاری التماس کردن. (یادداشت مؤلف) ، نوحه سرائی کردن. بر مرده گریستن. زبان گرفتن بر مرده. (یادداشت مؤلف). در تمام معانی رجوع به ندبه شود
رشته ای را باز کردن و به صورت پنبه درآوردن، کنایه از پراکنده کردن، متفرق ساختن، برای مثال پنبه کنم لشکرشان را چنان / کز تنشان پنبه شود استخوان (امیرخسرو - مجمع الفرس - پنبه کردن)، کنایه از نرم کردن، کنایه از عاجز کردن
رشته ای را باز کردن و به صورت پنبه درآوردن، کنایه از پراکنده کردن، متفرق ساختن، برای مِثال پنبه کنم لشکرشان را چنان / کز تنشان پنبه شود استخوان (امیرخسرو - مجمع الفرس - پنبه کردن)، کنایه از نرم کردن، کنایه از عاجز کردن
جر زدن. دبه درآوردن. دبه آوردن. پس از قرارداد کتبی یا قولی از قرار و قول زیاده خواستن. وادنگ کردن. زیر حرف خود زدن. وادنگ درآوردن. از قول برگشتن. - عشقش دبه کردن، ازنو بفکری فراموش شده افتادن. ازنو بصرافت چیزی فراموش شده افتادن
جر زدن. دبه درآوردن. دبه آوردن. پس از قرارداد کتبی یا قولی از قرار و قول زیاده خواستن. وادنگ کردن. زیر حرف خود زدن. وادنگ درآوردن. از قول برگشتن. - عشقش دبه کردن، ازنو بفکری فراموش شده افتادن. ازنو بصرافت چیزی فراموش شده افتادن
نالیدن، باآه وزاری التماس و دعاکردن تضرع کردن: ناله ای کن کای تو علام الغیوب زیر سنگ مکر بدمارا مکوب، شکایت کردن گله کردن: حافظ، از فقر مکن ناله که گرشعر این است هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی. (حافظ. 321)
نالیدن، باآه وزاری التماس و دعاکردن تضرع کردن: ناله ای کن کای تو علام الغیوب زیر سنگ مکر بدمارا مکوب، شکایت کردن گله کردن: حافظ، از فقر مکن ناله که گرشعر این است هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی. (حافظ. 321)
(کشتی) داوی است از کشتی و آن پای خود را در پای حریف بند کرده زور بر سینه حریف آوردن است: خصم را کنده چو کردی زغمش فارغ ساز، دست را بر شکمش بند و بدورش انداز، (گل کشتی)، کنده بر پای مجرم و متهم و غیره نهادن: مشارالیه بمیانه گرایلی رفته: علی خان را کنده و دو شاخه کرده
(کشتی) داوی است از کشتی و آن پای خود را در پای حریف بند کرده زور بر سینه حریف آوردن است: خصم را کنده چو کردی زغمش فارغ ساز، دست را بر شکمش بند و بدورش انداز، (گل کشتی)، کنده بر پای مجرم و متهم و غیره نهادن: مشارالیه بمیانه گرایلی رفته: علی خان را کنده و دو شاخه کرده